![](http://funbaz.net/wp-content/uploads/2013/06/troll92-smscamp-1.jpg)
ای خدا Hard دلم Format مکن Field من را خالی از برکت مکن Option غم را خدایا On مکن File اشکم را خدایا Run مکن Delete کن شاخه های غصه را سردی و افسردگی را ، هر سه را Jumper شادی بیا تا Set کنیم سیستم اندوه را Reset کنیم نام تو Password درهای بهشت آدرس Email و سایت سرنوشت ای خدا روز ازل کد داشتی موس بود اما مگر پد داشتی که چنین طرح تری دی میزدی طرح خود بر روی سی دی میزدی تا نیفتد Bug در اندیشه مان تا که ویروسی نگردد ریشه مان ای خدا از بهر ما ایمن فرست بهر دل های پرآتش Fan فرست ای خدا حرف دلم با کی زنم؟ Help می خواهم که F1 می زنم
کبوتر اولی:بق بق بقو.
کبوتر دومی:بق بق بقو؟
کبوتر اولی:په نه په قوقولی قوقو.
ادامه ی مطلب فراموش نشه
کار های روزانه ی من به ترتیب:
کارهایی که مامانم دوست داره من انجام بدم به ترتیب:
کیا مثل منن؟؟؟؟
اینایی که میگن ادم رو باید تو مسافرت شناخت حرف مفت میزنن !
آدم رو فقط سر جلسه امتحان میشه شناخت همین و بس
بقیه ادامه.....
عروسک باربی رو وقتی کلاس سوم بودم شناختم…
داستانی آموزنده در جهت رشد و تعلیم کودکان در راه مبارزه با فرهنگ غرب....
عروسک باربی رو وقتی کلاس سوم بودم شناختم…
دست و پاش ۹۰درجه کج و راست میشد و انگشتای ظریفی داشت..
و این برای من که عاشق چیزهای کوچولو و ظریف (مث خونه کوچیک،ماشین کوچیک) بودم رویا بود…
خونه یکی از دخترهای فامیل بودیم
که برای آب کردن دل من ، کمد باربی هاشو بهم نشون داد…
باباش وقتی سفرهای دریایی میرفت یکی از اینا رو براش می آورد…
عید اون سال مامانم بعد از اصرار فراوان برام یکی از اونا رو با تمام وسایلش خرید….
اون سال من به تکلیف رسیده بودم و باربی من لباس درست و حسابی نداشت….
مامانم قاطیِ بازی کردن من میشد و میگفت آخه اینکه اینطوری نمیتونه بره بیرون…
و براش یه شلوار و چادر نماز و یه چادر مشکی دوخت با مقنعه….
فکر میکنید چی شد؟
زانوهای باربی ام شکست….
چون با من نماز میخوند و من وقت تشهد برای اینکه روی دو زانو بشینه زانوهاشو تا ته خم میکردم…
و طبعا یک باربی آمریکایی عادتی به دو زانو چهار زانو نشستن نداره و اصلا خمی زانوهاش تا این حد طراحی نشده….
من بعد از اون ۵ -۶ تا باربی دیگه خریدم و همشون بعد از دو روز زانو نداشتند…
داشتم فکر میکردم چقد تحت تاثیر این عروسک بودم؟
مامانم یه کاری کرد که من فک کنم بازیه
ناخناشو با هم کوتاه کردیم چون میرفت مدرسه
لاکاشو پاک کردیم…
موهاشو بافتیم
مث خودم چادر سرش کردم
و نماز جمعه هم میرفت…
مامانم خیلی ساده نذاشت من مث باربی بشم چون باربی مث من شد…