اسیـر شده بــود
15 سال بیشتــر نداشت، حتـی مویـی هم در صورتـش نبــود
سرهنـگ عراقی اومد یـقه شو گرفت، کشیـدش بالا
گفت: اینـجا چه کار میکنـی ؟
حرف نمـی زد
.
.
.
.
.
سرهنـگ عراقی گفت: جواب بـده
گفت: ولم کـن تا بـگم
ولش کــرد
خم شـد از روی زمیــن یـک مشت خـاک بـرداشت، آورد بـالا
گفت: اینـجا خاک منـه، تو بـگو اینجا چـه کار میکنـی ؟
سرهنـگ عراقی خشکش زده بــود . .