یک کودک...
دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۲۸ ب.ظ
باران به شدت می بارید
کودکی را دیدم گریان
گفتم چه شده
گفت : با خدایم داشتم راز و نیاز می کردم
خدا انگار ناراحت شد و شروع کرد به گریه
کودکی را دیدم گریان
گفتم چه شده
گفت : با خدایم داشتم راز و نیاز می کردم
خدا انگار ناراحت شد و شروع کرد به گریه
۹۳/۰۴/۲۳